
اوحدی
غزل شمارهٔ ۸۲۶
۱
شاد گردم که هر به ایامی
قامتت را ببینم از بامی
۲
بیتو کارم به کام دشمن شد
وز دهانت نیافتم کامی
۳
در جدایی تبم گرفت و تو خود
ننهادی به پرسشم گامی
۴
دشمنان از شراب وصل تو مست
دوستان را نمیدهی جامی
۵
خال را دانه ساختی وز زلف
بر سر دانه میکشی دامی
۶
در دلم چون غمت قرار گرفت
گو: قرارم مباش و آرامی
۷
چه تفاوت کند در آتش تو؟
گر بسوزد چو اوحدی خامی
تصاویر و صوت

نظرات