اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۴۶

۱

گر نخواهی که نظر با من درویش کنی

این توانی که به صد غصه دلم ریش کنی

۲

نکنی گوش به جایی که رود قصهٔ من

مگر آن گوش که بر قول بداندیش کنی

۳

با چنان تیر و کمانی که ترا می‌بینم

عزم داری که دلم را سپر خویش کنی

۴

از تو آن روز که امید وفایی دارم

تو در آن روز بکوشی و جفا بیش کنی

۵

خلق بی‌زخم چو قربان غمت می‌گردند

آن همه تیر چه محتاج که در کیش کنی؟

۶

گر ترا دست به جور همه عالم برسد

همه در کار من عاجز درویش کنی

۷

اوحدی چون ز لب لعل تو نوشی طلبد

مویها بر تنش از محنت و غم نیش کنی

تصاویر و صوت

کلیات اوحدی اصفهانی معروف به مراغی (دیوان - منطق العشاق - جام جم) به کوشش سعید نفیسی - تصویر ۴۷۷

نظرات