اوحدی

اوحدی

غزل شمارهٔ ۸۵۶

۱

ز دست کس نکشیدم جفا و مسکینی

مگر ز دست تو کافر، که دشمن دینی

۲

چو دیدهٔ همه کس دیدن تو میخواهد

کسی چه عیب تو گوید؟ که: خویشتن بینی

۳

اگر پیاده روی، سرو گلشن جانی

وگر سوار شوی، شمع خانهٔ زینی

۴

شب شراب که باشد رخ تو شاهد و شمعی

بجز لب تو نیاید بکار شیرینی

۵

ندانمت که به دست که اوفتادی باز؟

عجب که دست نبوسند کش تو شاهینی!

۶

به درد مند غم او رمن که میگوید؟

مکن حکایت درمان چو درد او چنین

۷

میان به جستن یار، اوحدی،چنان دربند

که تا به دست نیاید ز پای ننشینی

تصاویر و صوت

نظرات