
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۱۸۷
۱
رفتی و رفت از غمت ای غمگسار دل
آرام جسم و طاقت جان و قرار دل
۲
دور از تو ای ربوده ز دست اختیار دل
درمانده دل به کار من و من به کار دل
۳
رحمی خدای را به من و دل که مانده او
دل زیر بار عشق تو من زیر بار دل
۴
گفتی که دل مده ز کف ای پند گو چه سود
اکنون که رفت از کف من اختیار دل
۵
جز این که شد ز خون جگر لاله گون رخم
نشکفت دیگرم گلی از خارخار دل
۶
شد بی تو صبح و شام من و دل سیه، فغان
از صبح تیره ی من و از شام تار دل
۷
از اشک و آه منع دل و دیده چون کنم
آنست کار دیده و اینست کار دل
۸
روزی که دیده دیده خط و خال او رفیق
شد تار و تیره روز من و روزگار دل
نظرات