رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۲۱۴

۱

امروز بی تو خاک چنین گر به سر کنم

روز جزا عجب که سر از خاک بر کنم

۲

گویند چاره کن [به] سفر عشق یار را

یارم نمی کند چو سفر چون سفر کنم

۳

تا کی کنم بدامن گلچین نظاره گل

کنج قفس کجاست که سر زیر پر کنم

۴

تا کی به حسرتش نگرم با رقیب و باز

از گریه منع دیده ی حسرت نگر کنم

۵

تا کی ز خوان نعمت الوان روزگار

با لخت دل قناعت [و] خون جگر کنم

۶

یک روز بر سرم زرهی تا گذر کنی

هر روز جای بر سر هر رهگذر کنم

۷

بسیار تندخوست نکوروی من ولی

رویش نمی هلد که ز خویش گذر کنم

۸

از حال من تو فارغ و من در خیال تو

روزی به شب رسانم و شامی سحر کنم

۹

گریند اهل حشر به من پیش دادگر

چون گریه از جفای تو بیدادگر کنم

۱۰

پیشت خوش آنکه گریم و گویی به خنده تو

کم کن رفیق گریه و، من بیشتر کنم

تصاویر و صوت

دیوان رفیق اصفهانی به کوشش احمد کرمی - احمد کرمی - تصویر ۱۶۷

نظرات