رفیق اصفهانی

رفیق اصفهانی

شمارهٔ ۲۳

۱

آن را که نیست آگهی اصلا ز سر غیب

گر درنیافت سر دهان ترا چه عیب

۲

از سر غیب کس نشد آگاه غم مخور

می خور که هیچ کس نشد آگه ز سر غیب

۳

در شک فکند زاهدم از می، و لیک من

شستم به صاف می ز دل خویش شک و ریب

۴

در محفلی که ساقی ما می، دهد، کسی

کاول کند شروع به صهبا بود صهیب

۵

بیند اگر ز چاک گریبان تن تو را

در باغ گل ز شرم بود سر فرو به جیب

۶

دردا که عمر رفت و نشد روشنم که چون

فصل شباب طی شد و آمد زمان شیب

۷

داند رفیق کاش یک از عیبهای خویش

آنکس که داند ز من مسکین هزار عیب

تصاویر و صوت

دیوان رفیق اصفهانی به کوشش احمد کرمی - احمد کرمی - تصویر ۲۷

نظرات