
رفیق اصفهانی
شمارهٔ ۲۳۹
۱
به کار مشکل خود یاری از یاری نمیبینم
چنان یاری کز او آسان شود کاری نمیبینم
۲
دیاری بود یاران موافق هر طرف جمعی
چه شد کز آن دیار و یار دیاری نمیبینم
۳
نمینوشم میی کز دردش آسیبی نمیبینم
نمیبینم گلی کز خارش آزاری نمیبینم
۴
اگر بینی وفاداری بکش بارش که من باری
در این یاران که میبینم، وفاداری نمیبینم
۵
به کنج غم شب تاری من و بیداری و زاری
که بر بالین بیماری پرستاری نمیبینم
۶
نمیبینم به بازاری متاع بیخریداری
خریدار متاع خود به بازاری نمیبینم
۷
رفیق و جُنگ اشعارش که هست از درج در عارش
چو میآرم به بازارش خریداری نمیبینم
تصاویر و صوت

نظرات