
رهی معیری
سراب آرزو
۱
دل من ز تابناکی به شراب ناب ماند
نکند سیاهکاری که به آفتاب ماند
۲
نه ز پای مینشیند نه قرار میپذیرد
دل آتشین من بین که به موج آب ماند
۳
ز شب سیه چه نالم؟ که فروغ صبح رویت
به سپیده سحرگاه و به ماهتاب ماند
۴
نفس حیات بخشت به هوای بامدادی
لب مستی آفرینت به شراب ناب ماند
۵
نه عجب اگر به عالم اثری نماند از ما
که بر آسمان نبینی اثر از شهاب ماند
۶
رهی از امید باطل ره آرزو چه پویی؟
که سراب زندگانی به خیال و خواب ماند
نظرات
نگین شکروی
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
کبیر
اکبر khayat۱۴۹۳@gmail.comا