رهی معیری

رهی معیری

شمارهٔ ۴۳ - گل بی وفا (بیات ترک)

۱

دیدم مرغی در طرف چمن، نالد همچو من

هر دم کند به شورانگیزی، فغان حسرت خیزی

چو عاشقان در گلشن، باشد نغمه زن

۳

گفتم ز چه روی آشفته سری

وز خاطر من آشفته تری

۴

گفتا بستم روزی با گل، عهد یاری و آشنایی

غافل از آن کز گل ناید، جز بدعهدی و بی وفایی

۵

گل هر دم به دیگری پیوندد، کجا به کس دل بندد

به اشک عاشق خندد، همچون یار من

۶

وفا نباشد گل را به کسی

که گل نماید هر دم هوسی

قرین شود با هر خار و خسی

۸

گل من بود اول پابند وفا، چون شد یارم

دل من کرد آخر پرخون ز جفا، گل شد خارم

۹

فریب گلها نخوری، ای دل

که غیر حسرت نبری حاصل

سیه شود روزگارت چو من

تصاویر و صوت

نظرات