
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۳۷
۱
شب دوشم جمالی در نظر بود
کزو هر ذره خورشید دگر بود
۲
تأمل در رخش چندانکه کردم
ملاحت از ملاحت، بیشتر بود
۳
سحر آشفته دیدم شام زلفش
عجب شامی؟ که بر روی سحر بود
۴
مگر دوشینه شب بر بام بودی
که بحر و بر پر از شمس و قمر بود
۵
نشستم تا کمر در خون دیده
ز موئی که پریشان تا کمر بود
۶
ندیدم مادری خورشید زاید
تو را مادر مگر خورشید گر بود
۷
چنان اندیشهٔ حسنش کند کس
که از اندیشه بسیاری به در بود
۸
تهی میخانه کرد و در خمار است
رضی کز بوی می زیر و زبر بود
تصاویر و صوت

نظرات