
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۵۰
۱
گلها ز من شکفته مگر بانگ بلبلم
شب چشم من نخفت، مگر شبنم گلم
۲
خون در دلم همی کند از آب کوثرم
جا در دلش نمیکنم ار سحر باطلم
۳
حسن تو بیتأملم از هوش میبرد
با آنکه در نگاه تو من بی تأملم
۴
اندک اندک بر سر کوی تو فندی میزنم
پیش تو پستیم و یا هوی بلندی میزنیم
۵
هر چه میگوئیم از آن میدهد سرها بباد
بر در اندیشه زین پس قفل و بندی میزنیم
۶
تو زما مشنو سخن با ما مگو و ز ما مپرس
هر چه بادا باد گویا حرف چندی میزنیم
۷
گاه میگرییم و گاهی خنده بر هم میکنیم
ما و گردون یکدگر را ریشخندی میزنیم
نظرات
سید احمد مجاب