
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۶۱
۱
آنچه من از تو، خدا میبینم
همه جا خوف و رجا میبینم
۲
با وجود همه نومیدیها
همه امید روا میبینم
۳
پای تا سر همه عصیان و خطا
همه پاداش خطا میبینم
۴
دیده بر دوز ز خود تا بینی
کز کجٰا تا به کجا میبینم
۵
با وجودی که تو را نتوان دید
من چه گویم که چهٰا میبینم
۶
از همه چیز تو را میشنوم
در همه چیز تو را میبینم
۷
نیست جائی که نباشی آنجٰا
از سمک تا به سما میبینم
۸
خسته دلها همه خرم دیدم
بسته درها همه وا میبینم
۹
پا نهٰادم چو رضی در طلبت
سر خود در ته پا میبینم
نظرات