
رضیالدین آرتیمانی
غزل شمارهٔ ۶۲
۱
یکدم که دست داده و با هم نشستهایم
گوئی بهم بحلقهٔ ماتم نشستهایم
۲
از رستخیز فتنهٔ طوفان نه غرقهایم
ما را ببین چگونه مسلم نشستهایم
۳
هرگز نکردهایم توکل به ناخدا
کشتی بجا گذاشته بیغم نشستهایم
۴
عالم چنین فراخ چه دلتنگ ماندهایم
صحرا چنین گشاده چه در هم نشستهایم
۵
دایم بیاد روی تو چون گل شکفتهایم
پیوسته در خیال تو خرم نشستهایم
۶
برقع چه احتیاج که از حسرت جمال
بیهم نشستهایم، چو با هم نشستهایم
۷
ما و رضی که خون هم از رشک میخوریم
بیاختیار پیش تو با هم نشستهایم
تصاویر و صوت

نظرات