
ابوالفرج رونی
شمارهٔ ۹
۱
سرافرازا تو آن صدری که طبعت
به جز تخم نکو نامی نکارد
۲
گلستان کرم را بشکفد گل
اگر ابر کفت بر وی به بارد
۳
میان هر چه زان عاجز شود وهم
حکومتها همه رایت گذارد
۴
ز من دریاب و این یک نکته بشنو
که هر کان بشنود بر دل نگارد
۵
تبی کامد به تو نز بهر آن بود
که تا بر خاطرت رنجی گمارد
۶
ز بس کامیخت با دونان بترسید
که او را هر کس از دونان شمارد
۷
به دریای لطافت کان تن تست
فروشد تا مگر غسلی برآرد
۸
پس آنگه زود برگردید و دانست
که تاب حمله دریا ندارد
۹
سزد گر طبعت از روی بزرگی
چنین بی خردگی زو در گذارد
۱۰
نصیب خصم بی آب تو با دا
تبی کورا به خاک و گل سپارد
نظرات