سعدی

سعدی

بخش ۱۱ - حکایت خواجه نیکوکار و بنده نافرمان

۱

بزرگی هنرمند آفاق بود

غلامش نکوهیده اخلاق بود

۲

از این خفرگی موی کالیده‌ای

بدی، سرکه در روی مالیده‌ای

۳

چو ثعبانش آلوده دندان به زهر

گرو برده از زشت رویان شهر

۴

مدامش به روی آب چشم سبل

دویدی ز بوی پیاز بغل

۵

گره وقت پختن بر ابرو زدی

چو پختند با خواجه زانو زدی

۶

دمادم به نان خوردنش هم نشست

و گر مردی آبش ندادی به دست

۷

نه گفت اندر او کار کردی نه چوب

شب و روز از او خانه در کند و کوب

۸

گهی خار و خس در ره انداختی

گهی ماکیان در چه انداختی

۹

ز سیماش وحشت فراز آمدی

نرفتی به کاری که باز آمدی

۱۰

کسی گفت از این بندهٔ بد خصال

چه خواهی؟ ادب ، یا هنر، یا جمال؟

۱۱

نیرزد وجودی بدین ناخوشی

که جورش پسندی و بارش کشی

۱۲

منت بندهٔ خوب و نیکو سیر

به دست آرم، این را به نخاس بر

۱۳

و گر یک پشیز آورد سر مپیچ

گران است اگر راست خواهی به هیچ

۱۴

شنید این سخن مرد نیکو نهاد

بخندید کای یار فرخ نژاد

۱۵

بد است این پسر طبع و خویش ولیک

مرا زاو طبیعت شود خوی نیک

۱۶

چو زاو کرده باشم تحمل بسی

توانم جفا بردن از هر کسی

۱۷

تحمل چو زهرت نماید نخست

ولی شهد گردد چو در طبع رست

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 475
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 196
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 192
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 256

نظرات

user_image
رضا
۱۳۹۳/۱۲/۰۳ - ۱۰:۱۰:۱۱
بدست این پسر طبع و خویش ولیکمرا زو طبیعت شود خوی نیک
user_image
زارا
۱۳۹۴/۱۰/۲۱ - ۱۵:۱۹:۴۲
بد است این پسر طبع و خویش ولیک مرا زو طبیعت شود خوی نیک پسر به معنی زاده و فرزند
user_image
۷
۱۳۹۶/۰۴/۱۱ - ۲۳:۱۰:۰۰
مدامش به روی آب چشم سبلدویدی ز بوی پیاز بغلمعادل امروی سبل: تراخم فرانسوی که درفارسی توته گفته میشد.تورم،سرخ گشتن و چرکین شدن چشماز بوی گند بغل و چشمان سرخ و چرکینش همیشه به رویش آب روان بود.شادی و فرح بخشد دل را که دژم باشدتیزی نظر بخشد گر چشم سبل داردهر سرمه و هر دارو کز خاک درت نبوددر دیده دل آرد درد و سبلی دیگرحیات خویش در آن لقمه گر چه پنداریضمیر را سبل است آن و دیده را پردهمولوی................................................زلف تو تن را نوشت سورهٔ نون بر ورققد تو دل را نهاد لوح الف در بغلچشم مرا از لبت نیست گزیری که هستلعل لبت را شکر، چشم سرم را سبلذکر بیفکر علم بی‌عملستدل بیعشق چشم پر سبلستاوحدیسلام بر چنین غلام
user_image
آرش
۱۳۹۹/۰۴/۰۲ - ۰۳:۲۸:۵۷
خفرق درست است نه خفرگرجوع شود به دهخدا
user_image
احمد رحمت‌بر
۱۴۰۲/۰۳/۰۲ - ۰۷:۲۲:۵۴
درباره ارتباط این حکایت سعدی و نظریه روانشناختی سایه، صحبتهای دکتر بهروز اتونی، در شبکه استانی فارس، را در صحفه ایشان در آپارات ببینید: پیوند به وبگاه بیرونی
user_image
Ehsan Kazemi
۱۴۰۲/۰۳/۰۳ - ۱۳:۳۴:۵۶
سلام درود بر آقای رحمت بر ،اتفاقا این کلیپ رو دیروز ۲خرداد۱۴۰۲دیدم ،واومدم تو این سایت شعر کامل ومعنی شو ببینم ..اتفاقا دنبال اسم مهمان برنامه بودم که دیدم شما توضیحاتی گذاشتین..دستخوش