
سعدی
بخش ۲۶ - حکایت
۱
گدایی شنیدم که در تنگجای
نهادش عُمَر پای بر پشتِ پای
۲
ندانست درویشِ بیچاره کاوست
که رنجیده دشمن نداند ز دوست
۳
برآشفت بر وی که کوری مگر؟
بدو گفت سالارِ عادل عُمَر
۴
نه کورم ولیکن خطا رفت کار
ندانستم از من گنه در گذار
۵
چه منصف بزرگانِ دین بودهاند
که با زیردستان چنین بودهاند
۶
فروتن بوَد هوشمندِ گُزین
نهد شاخِ پُرمیوه سَر بر زمین
۷
بنازند فردا تواضعکنان
نگون از خجالت سرِ گردنان
۸
اگر میبترسی ز روزِ شمار
از آن کز تو ترسد خطا درگذار
۹
مکُن خیره بر زیردستان ستم
که دستی است بالایِ دستِ تو هم
تصاویر و صوت




نظرات
Gholam Balouch