سعدی

سعدی

بخش ۵ - حکایت عیسی (ع) و عابد و ناپارسا

۱

شنیدستم از راویان کلام

که در عهد عیسی علیه‌السلام

۲

یکی زندگانی تلف کرده بود

به جهل و ضلالت سر آورده بود

۳

دلیری سیه نامه‌ای سخت دل

ز ناپاکی ابلیس در وی خجل

۴

به سر برده ایام، بی حاصلی

نیاسوده تا بوده از وی دلی

۵

سرش خالی از عقل و از احتشام

شکم فربه از لقمه‌های حرام

۶

به ناراستی دامن آلوده‌ای

به ناداشتی دوده اندوده‌ای

۷

نه چشمی چو بینندگان راست رو

نه گوشی چو مردم نصیحت شنو

۸

چو سال بد از وی خلایق نفور

نمایان به هم چون مه نو ز دور

۹

هوی و هوس خرمنش سوخته

جوی نیکنامی نیندوخته

۱۰

سیه نامه چندان تنعم براند

که در نامه جای نبشتن نماند

۱۱

گنهکار و خودرای و شهوت پرست

به غفلت شب و روز مخمور و مست

۱۲

شنیدم که عیسی در آمد ز دشت

به مقصوره عابدی برگذشت

۱۳

به زیر آمد از غرفه خلوت نشین

به پایش در افتاد سر بر زمین

۱۴

گنهکار برگشته اختر ز دور

چو پروانه حیران در ایشان ز نور

۱۵

تأمل به حسرت کنان شرمسار

چو درویش در دست سرمایه‌دار

۱۶

خجل زیر لب عذرخواهان به سوز

ز شبهای در غفلت آورده روز

۱۷

سرشک غم از دیده باران چو میغ

که عمرم به غفلت گذشت ای دریغ!

۱۸

بر انداختم نقد عمر عزیز

به دست از نکویی نیاورده چیز

۱۹

چو من زنده هرگز مبادا کسی

که مرگش به از زندگانی بسی

۲۰

برست آن که در عهد طفلی بمرد

که پیرانه سر شرمساری نبرد

۲۱

گناهم ببخش ای جهان آفرین

که گر با من آید فبئس القرین

۲۲

نگون مانده از شرمساری سرش

روان آب حسرت به شیب و برش

۲۳

در این گوشه نالان گنهکار پیر

که فریاد حالم رس ای دستگیر

۲۴

وز آن نیمه عابد سری پر غرور

ترش کرده بر فاسق ابرو ز دور

۲۵

که این مدبر اندر پی ما چراست؟

نگون بخت جاهل چه در خورد ماست؟

۲۶

به گردن در آتش در افتاده‌ای

به باد هوی عمر بر داده‌ای

۲۷

چه خیر آمد از نفس تر دامنش

که صحبت بود با مسیح و منش؟

۲۸

چه بودی که زحمت ببردی ز پیش

به دوزخ برفتی پس کار خویش

۲۹

همی رنجم از طلعت ناخوشش

مبادا که در من فتد آتشش

۳۰

به محشر که حاضر شوند انجمن

خدایا تو با او مکن حشر من

۳۱

در این بود و وحی از جلیل الصفات

در آمد به عیسی علیه الصلوة

۳۲

که گر عالم است این و گر وی جهول

مرا دعوت هر دو آمد قبول

۳۳

تبه کرده ایام برگشته روز

بنالید بر من به زاری و سوز

۳۴

به بیچارگی هر که آمد برم

نیندازمش ز آستان کرم

۳۵

عفو کردم از وی عملهای زشت

به انعام خویش آرمش در بهشت

۳۶

و گر عار دارد عبادت پرست

که در خلد با وی بود هم نشست

۳۷

بگو ننگ از او در قیامت مدار

که آن را به جنت برند این به نار

۳۸

که آن را جگر خون شد از سوز و درد

گر این تکیه بر طاعت خویش کرد

۳۹

ندانست در بارگاه غنی

که بیچارگی به ز کبر و منی

۴۰

کرا جامه پاک است و سیرت پلید

در دوزخش را نباید کلید

۴۱

بر این آستان عجز و مسکینیت

به از طاعت و خویشتن بینیت

۴۲

چو خود را ز نیکان شمردی، بدی

نمی‌گنجد اندر خدایی خودی

۴۳

اگر مردی از مردی خود مگوی

نه هر شهسواری به در برد گوی

۴۴

پیاز آمد آن بی هنر جمله پوست

که پنداشت چون پسته مغزی در اوست

۴۵

از این نوع طاعت نیاید به کار

برو عذر تقصیر طاعت بیار

۴۶

چه رند پریشان شوریده بخت

چه زاهد که بر خود کند کار سخت

۴۷

به زهد و ورع کوش و صدق و صفا

ولیکن میفزای بر مصطفی

۴۸

نخورد از عبادت بر آن بی خرد

که با حق نکو بود و با خلق بد

۴۹

سخن ماند از عاقلان یادگار

ز سعدی همین یک سخن یاد دار

۵۰

گنهکار اندیشناک از خدای

به از پارسای عبادت نمای

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 464
بوستان سعدی به خط رکن‌الدین مسعود کاشانی مورخ ۱۰۳۹ هجری آگرهٔ هند » تصویر 140
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 175
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 276
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 241

نظرات

user_image
ناشناس
۱۳۹۱/۱۱/۲۱ - ۰۷:۲۱:۲۹
بیت 21:«که گر با من آید فبس القرین»باید به صورت «که گر با من آید فبئس القرین»باشد.
user_image
تماشاگه راز
۱۳۹۳/۱۲/۲۰ - ۰۳:۳۶:۲۹
در متن کلیات سعدی باهتمام محمد علی فروغی، مصراع اول بگونه زیر آمده است . "که " زیادی است.شنیدستم از راویان کلام که در عهد عیسی علیه‌السلامهمچنین بیت هفتم بگونه زیر آمده است .نه چشمی چو بینندگان راست رو نه گوشی چو مردم نصیحت شنو" به جای "به پای" - "نه پای" صحیح است.
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۲ - ۰۲:۱۴:۴۹
چقدر دل شیخ اجل از پارسای عبادت نمای خون بوده است. تو گویی همین حالا سخن میگوید:نخورد از عبادت بر آن بی خردکه با حق نکو بود و با خلق بدسخن ماند از علاقلان یادگارز سعدی همین یک سخن یاددارگنهکار اندیشناک از خدایبه از پارسای عبادت نمایواقعاً شاهکار است این شعر.با احترام!
user_image
Hamishe bidar
۱۳۹۴/۰۸/۲۴ - ۰۵:۵۸:۳۰
سخن ماند از علاقلان یادگارز سعدی همین یک سخن یاددارعلاقلان یعنی چه؟منظور عاقلان نیست؟
user_image
احسان
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۲:۱۸:۴۳
بیت آخر که بر اساس حدیثی از پیامبر صلی الله علیه و آله و سلم هست اینگونه هم شنیده بودم:گنه کار اندیش ناک نزد خدایبه از عابد زاهد خود نمای
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۴/۱۱/۲۰ - ۱۲:۲۹:۴۵
احسان گرامی بیتی که آوردید وزن شعر را بر هم می زندهمان ، گنهکار اندیشناک از خدایبه از پارسای عبادت نمایدرست استشاد زی
user_image
شاهین داوری
۱۳۹۵/۰۷/۲۸ - ۱۲:۵۵:۱۰
با سلامدر مصرع اول "که" به اشتباه آمده و وزن فعولن فعولن فعولن فعل را بر هم میزند و حالت صحیح مصرع "شنیدستم از راویان کلام" میباشد.با تشکر
user_image
محمدامین
۱۳۹۵/۱۰/۲۸ - ۰۷:۱۶:۰۲
سلام و درودازین حکایت شیرین سعدی برای برگردان سوره دخان بهره بردم.
user_image
سید احمد مجاب
۱۳۹۶/۰۲/۰۷ - ۰۰:۲۹:۴۵
سخن ماند از (عاقلان) یادگارز سعدی همین یک سخن یاددار
user_image
روفیا
۱۳۹۶/۱۰/۰۵ - ۰۹:۲۲:۱۷
دید شخصی فاضلی پر مایه‌ایآفتابی درمیان سایه‌ایمی‌رسید از دور مانند هلالنیست بود و هست بر شکل خیالتو گویی طبیعت حالات روحی آدمیان بسیار مستعد تبدیل شدن به ضد خود است. اگر خیالات برمان دارد که عابد و زاهد هستیم بناگاه نوعی عصیانگری و تفرعن در درونمان جان می گیرد. اگر دچار توهم خودبزرگ بینی شویم آرام آرام از چشم آدم ها می افتیم و کوچک و حقیر می شویم. اگر خیال کنیم خیلی با سواد و یا حتا دانا هستیم دیگر گوشمان به حرف هیچ کس بدهکار نیست و رفته رفته نادان و خیره سر می شویم. اگر در رویارویی با مسیحایی به گذشته خود برگردیم و ببینیم که هیچ نقطه روشنی در زیستمان نمی یابیم خالصانه و صادقانه آرزو می کنیم ای کاش بتوانیم دست کم در مسیر او گام برداریم. و هر قدر از خود متشکر و نسبت به خود آسانگیر باشیم به همان نسبتکمتر شوق بهروزی داریم. تو گویی هر لحظه و هر آن زندگی آبستن بهشتی و دوزخی در خود است و ما دایما بین این دو دوزخ و بهشت در حال تاب خوردن. عمر همچون جوی نونو می رسدمستمری می نماید در جسدپس تو را هر لحظه مرگ و رجعتیستمصطفی فرمود دنیا ساعتیست
user_image
احد
۱۳۹۹/۰۵/۲۶ - ۲۳:۰۸:۱۴
به زهد و ورع کوش و صدق و صفاولیکن میفزای بر مصطفیکه در میان مسیحیان عزیز، از ضرب المثل« کاتولیک‌تر از پاپ» استفاده می‌شود.چقدر زیبا
user_image
افسانه چراغی
۱۴۰۰/۰۹/۰۹ - ۱۸:۱۸:۰۹
ناداشتی: بی‌شرمی، بی‌حیایی
user_image
فؤاد
۱۴۰۱/۱۲/۱۱ - ۱۶:۳۲:۱۲
این شعر بازگویی تمثیل معروف فریسی و خراجگیر از انجیله، به شرح زیر: آنگاه برای برخی که از پارسایی خویش مطمئن بودند و بر دیگران به دیدۀ تحقیر می‌نگریستند، این مَثَل را آورد: «دو تن برای عبادت به معبد رفتند، یکی فَریسی، دیگری خَراجگیر. فَریسی ایستاد و با خود چنین دعا کرد: ”خدایا، تو را شکر می‌گویم که همچون دیگر مردمان دزد و بدکاره و زناکار نیستم، و نه مانند این خَراجگیرم. دو بار در هفته روزه می‌گیرم و از هر چه به دست می‌آورم، ده‌یک می‌دهم.“ امّا آن خَراجگیر دور ایستاد و نخواست حتی چشمان خود را به سوی آسمان بلند کند، بلکه بر سینۀ خود می‌کوفت و می‌گفت: ”خدایا، بر منِ گناهکار رحم کن.“ به شما می‌گویم که این مرد، و نه آن دیگر، پارسا شمرده شده به خانه رفت. زیرا هر که خود را برافرازد، خوار خواهد شد، و هر که خود را خوار سازد، سرافراز خواهد گردید.» انجیل لوقا ۱۸: ۹-۱۴