سعدی

سعدی

بخش ۱۳ - گفتار اندر اخلاص و برکت آن و ریا و آفت آن

۱

عبادت به اخلاص نیت نکوست

وگر نه چه آید ز بی مغز پوست؟

۲

چه زنار مغ در میانت چه دلق

که در پوشی از بهر پندار خلق

۳

مکن گفتمت مردی خویش فاش

چو مردی نمودی مخنث مباش

۴

به اندازهٔ بود باید نمود

خجالت نبرد آن که ننمود و بود

۵

که چون عاریت بر کنند از سرش

نماید کهن جامه‌ای در برش

۶

اگر کوتهی پای چوبین مبند

که در چشم طفلان نمایی بلند

۷

وگر نقره اندوده باشد نحاس

توان خرج کردن بر ناشناس

۸

منه جان من آب زر بر پشیز

که صراف دانا نگیرد به چیز

۹

زر اندودگان را به آتش برند

پدید آید آنگه که مس یا زرند

۱۰

ندانی که بابای کوهی چه گفت

به مردی که ناموس را شب نخفت؟

۱۱

برو جان بابا در اخلاص پیچ

که نتوانی از خلق رستن به هیچ

۱۲

کسانی که فعلت پسندیده‌اند

هنوز از تو نقش برون دیده‌اند

۱۳

چه قدر آورد بنده حوردیس

که زیر قبا دارد اندام پیس؟

۱۴

نشاید به دستان شدن در بهشت

که بازت رود چادر از روی زشت

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 501
بوستان به خط  بابا شاه بن سلطان علی مورخ ۹۸۹ هجری قمری » تصویر 231
شرح بوستان دکتر محمد خزائلی » تصویر 293

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۳/۱۸ - ۰۴:۵۸:۵۳
افزودن افزون بر اضافه کردن معنی انضمام هم میدهد به پهلوی اپزوتن بوده است و اپزونیک به معنی برکت بوده است
user_image
علی رضا صادقی
۱۳۹۷/۰۵/۲۶ - ۱۲:۱۴:۱۷
نحاس: مسگز، مس فروشصراف:کسی که پول خوب را از بد جدا می‌کند؛ زرشناس
user_image
۷
۱۳۹۸/۰۱/۱۶ - ۰۹:۵۴:۱۶
به اندازه بود باید نمود خجالت نبرد آنکه ننمود و بودگویند پادشاهی به راهی میگذشت درویشی دید مچاله بر گلیم خود خفته فرمان داد و درویش را همیان سکه بخشید.حکایت به گوش دیگر کسان رسید.درویشی را خوش آمد پس گاه بازآمدن پادشاه بدان راه گلیم افکند.چون آوای سم اسبان لشکر پادشاه به گوش رسید خود را به خواب زد.دست باز و پا دراز که در دل شاه بیش اثر کند.شاه تا چنین دید فرمان داد دست و پای او بریدند. وزیر شاه را پرسید این کجا و آن کجا?گفت آن درویش پای را به اندازه گلیم خود دراز و این دیگر پا از گلیمش درازتر کرد.