
سعدی
بخش ۴ - حکایت طبیب و کرد
۱
شبی کردی از درد پهلو نخفت
طبیبی در آن ناحیت بود و گفت
۲
از این دست کاو برگ رز میخورد
عجب دارم ار شب به پایان برد
۳
که در سینه پیکان تیر تتار
به از ثقلِ مأکولِ ناسازگار
۴
گر افتد به یک لقمه در روده پیچ
همه عمرِ نادان بر آید به هیچ
۵
قضا را طبیب اندر آن شب بمرد
چهل سال از این رفت و زندهست کرد
تصاویر و صوت




نظرات
ابوطالب رحیمی
مهرزاد
افراسیاب کیانی
اردلان
الیوت الدرسون
یاسان
هوای باران
مهران دلیر