
سعدی
بخش ۱۳ - حکایت
۱
یکی برد با پادشاهی ستیز
به دشمن سپردش که خونش بریز
۲
گرفتار در دست آن کینه توز
همی گفت هر دم به زاری و سوز
۳
اگر دوست بر خود نیازردمی
کی از دست دشمن جفا بردمی؟
۴
بتا جور دشمن بدردش پوست
رفیقی که بر خود بیازرد دوست
۵
تو از دوست گر عاقلی بر مگرد
که دشمن نیارد نگه در تو کرد
۶
تو با دوست یکدل شو و یک سخن
که خود بیخ دشمن برآید ز بن
۷
نپندارم این زشت نامی نکوست
به خشنودی دشمن آزار دوست
تصاویر و صوت



نظرات
مهدی پژوهنده
رضا
مهرداد
محسن ، ۲
۷
محسن ، ۲
فاطمه دِل سَبُک (مهر۱۳۲۵ - تیر۱۴۰۲/یزد)