
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۰
۱
با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را
جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
۲
من که با مویی به قوّت برنیایم ای عجب
با یکی افتادهام کو بُگسلد زنجیر را
۳
چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیمتن
آرزویم میکند کآماج باشم تیر را
۴
میرود تا در کمند افتد به پای خویشتن
گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
۵
کس ندیدست آدمیزاد از تو شیرینتر سخن
شِکَّر از پستانِ مادر خوردهای یا شیر را
۶
روزِ بازارِ جوانی پنج روزی بیش نیست
نقد را باش ای پسر کآفت بود تأخیر را
۷
ای که گفتی دیده از دیدارِ بُترویان بدوز
هر چه گویی چاره دانم کرد جز تقدیر را
۸
زهد پیدا، کفر پنهان، بود چندین روزگار
پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را
۹
سعدیا در پای جانان گر به خدمت سر نهی
همچنان عذرت بباید خواستن تقصیر را
تصاویر و صوت


نظرات
ناشناس
نگار
دکتر ترابی
پاسخ: با تشکر از تمام دوستان، تصحیح شد.
نوید
نوید
روفیا
شایق
سهو قلم
شایق
حمید
آتنا
۷
مسعود
پاسخ دوستی که در مورد معنای مصراع "پرده از سر برگرفتیم آن همه تزویر را" پرسیده بودند:از "سر" به معنی سرِ تزویر نیست، اگرچه معنی تقریبا با آن که دوست دیگرمان اشاره کرده اند تفاوت چندانی ندارد. ولی معنی آن میشود:پرده را از سر خود برداشتیم (اشاره به خرقه که بر خود می افکندند و نشانه ی زهد و پارسایی بود) تا حقیقتمان که آکنده از کفر است دیده شود.
سعید اکبری نجف ابادی (فارس)
گیسو
گیسو
فاطمه زندی