
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۰۵
۱
آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
۲
ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار
فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
۳
داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار
مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
۴
دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا
گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
۵
گر متفرق شود خاک من اندر جهان
باد نیارد ربود گرد من از کوی دوست
۶
گر شب هجران مرا تاختن آرد اجل
روز قیامت زنم خیمه به پهلوی دوست
۷
هر غزلم نامهایست صورت حالی در او
نامه نوشتن چه سود چون نرسد سوی دوست
۸
لاف مزن سعدیا شعر تو خود سحر گیر
سحر نخواهد خرید غمزه جادوی دوست
تصاویر و صوت


نظرات
محمدرضا کاظمی
رضا سعدی
دکتر خدیجه شریفی
مجتبی خراسانی
مجتبی خراسانی
حسین
میترا
کسرا
ناصر قنبری
مهناز ، س
نادر..
شهرام سیدان نهاوندی
بیدل بی نشان
امید صادقی
فاطمه زندی