
سعدی
غزل شمارهٔ ۲۸۴
۱
به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که دیگر به عقل بازآید
۲
کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید
قضا همیبردش تا به چنگ باز آید
۳
ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست
که گر ببیند زندیق در نماز آید
۴
بزرگوار مقامی و نیکبخت کسی
که هر دم از در او چون تویی فراز آید
۵
ترش نباشم اگر صد جواب تلخ دهی
که از دهان تو شیرین و دلنواز آید
۶
بیا و گونه زردم ببین و نقش بخوان
که گر حدیث کنم قصهای دراز آید
۷
خروشم از تف سینهست و ناله از سر درد
نه چون دگر سخنان کز سر مجاز آید
۸
به جای خاک قدم بر دو چشم سعدی نه
که هر که چون تو گرامی بود به ناز آید
تصاویر و صوت


نظرات
ایرانی
محمد
پاسخ: با تشکر از اطلاع جنابعالی، مشکل حل شد.