سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۳۲

۱

ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم

الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم

۲

هر یک از دایره جمع به راهی رفتند

ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم

۳

باغبان گر نگشاید در درویش به باغ

آخر از باغ بیاید بر درویش نسیم

۴

گر نسیم سحر از خلق تو بویی آرد

جان فشانیم به سوغات نسیم تو نه سیم

۵

بوی محبوب که بر خاک احبا گذرد

نه عجب دارم اگر زنده کند عظم رمیم

۶

ای به حسن تو صنم چشم فلک نادیده

وی به مثل تو ولد مادر ایام عقیم

۷

حال درویش چنان است که خال تو سیاه

جسم دل ریش چنان است که چشم تو سقیم

۸

چشم جادوی تو بی واسطه کحل کحیل

طاق ابروی تو بی شائبه وسمه وسیم

۹

ای که دلداری اگر جان منت می‌باید

چاره‌ای نیست در این مسأله الا تسلیم

۱۰

عشقبازی نه طریق حکما بود ولی

چشم بیمار تو دل می‌برد از دست حکیم

۱۱

سعدیا عشق نیامیزد و عفت با هم

چند پنهان کنی آواز دهل زیر گلیم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 850
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 701

نظرات

user_image
بهرام شاگرد سعدی و فردوسی
۱۳۹۵/۰۱/۰۷ - ۱۳:۰۰:۱۶
این از غزلیات مورد علاقه من است که گاهی زمزمه میکنم و برایم جالب بود با وجود تعالی در لفظ و معنی هنوز کسی یادداشتی بر آن نگذاشته، چون به گمانم بسیار زیبا و ستایش برانگیزه. بویژه داستان عاشق و بوی یار که استخوان پوسیده عاشق را زنده میکند "بوی محبوب که بر خاک...". نیز بیت پیشین که نسیم و نه سیم را با هم آورده. ضمنا حس شگفت انگیزی از امید و مثبت اندیشی در عین دشواری و سختی به انسان میده که خیلی آزلمش بخش است. نمیدانم این جمله چقدر برای دیگران هم قابل درک است اگر بگویم "نشاط و امید موقر و متینی در این شعر هست"
user_image
محدث
۱۳۹۶/۰۷/۱۰ - ۱۷:۳۴:۴۶
ما بماندیم و خیال تو به یک جای مقیم :(
user_image
بنی فاطمی
۱۳۹۷/۰۷/۲۰ - ۱۶:۰۱:۳۹
گاهی وقتا سعدی یه جور شعر میگه که نمیذاره ازش تعریف و تمجید کنی، فقط میتونی ازش لذت ببری؛باغبان گر نگشاید در درویش به باغآخر از باغ بیاید برِ درویش نسیم...