سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۴۴۲

۱

گر غصه روزگار گویم

بس قصه بی شمار گویم

۲

یک عمر هزارسال باید

تا من یکی از هزار گویم

۳

چشمم به زبان حال گوید

نی آن که به اختیار گویم

۴

بر من دل انجمن بسوزد

گر درد فراق یار گویم

۵

مرغان چمن فغان برآرند

گر فرقت نوبهار گویم

۶

یاران صبوحیم کجایند

تا درد دل خمار گویم

۷

کس نیست که دل سوی من آرد

تا غصه روزگار گویم

۸

درد دل بی‌قرار سعدی

هم با دل بی‌قرار گویم

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 856
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 701

نظرات

user_image
مرتضی(باران)
۱۳۹۵/۰۱/۰۲ - ۰۰:۳۲:۳۸
در بیت اول احتمال اشتباه تایپی هست. با جا به جایی کلمات "غصه و قصه" مفهوم گویاتر نمیشه؟ با تشکر
user_image
سمانه ، م
۱۳۹۵/۰۱/۰۲ - ۰۰:۵۱:۱۲
آقا مرتضیبیت اول اشتباه نیستداستانهای بی شماری از غصه های روزگار در دل دارددر بیت آخر هم می گوید : درد دل بی‌قرار سعدیهم با دل بی‌قرار گویمدرد دلهاش ، همان غصه هاش استشاد زی
user_image
مرتضی(باران)
۱۳۹۵/۰۱/۰۲ - ۰۱:۱۵:۳۸
ممنون از خانم سمانه.م
user_image
جلال ارغوانی
۱۴۰۳/۰۶/۲۴ - ۲۰:۲۵:۰۸
خواندم ولذت بردم وگریستم