
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۵۶
۱
ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن
قوت او میکند بر سر ما تاختن
۲
گر دهیم ره به خویش یا نگذاری به پیش
هر دو به دستت در است کشتن و بنواختن
۳
گر تو به شمشیر و تیر حمله بیاری رواست
چاره ما هیچ نیست جز سپر انداختن
۴
کشتی در آب را از دو برون حال نیست
یا همه سود ای حکیم یا همه درباختن
۵
مذهب اگر عاشقیست سنت عشاق چیست
دل که نظرگاه اوست از همه پرداختن
۶
پایه خورشید نیست پیش تو افروختن
یا قد و بالای سرو پیش تو افراختن
۷
هر که چنین روی دید جامه چو سعدی درید
موجب دیوانگیست آفت بشناختن
۸
یا بگدازم چو شمع یا بکشندم به صبح
چاره همین بیش نیست سوختن و ساختن
۹
ما سپر انداختیم با تو که در جنگ دوست
زخم توان خورد و تیغ بر نتوان آختن
تصاویر و صوت


نظرات
یعقوب خاوری
حمزه
داتیس
آرشام
گمنام
فاطمه یاوری