
سعدی
غزل شمارهٔ ۴۸۷
۱
پنجه با ساعد سیمین که نیندازی به
با توانای معربد نکنی بازی به
۲
چون دلش دادی و مهرش ستدی چاره نماند
اگر او با تو نسازد تو در او سازی به
۳
جز غم یار مخور تا غم کارت بخورد
تو که با مصلحت خویش نپردازی به
۴
سپر صبر تحمل نکند تیر فراق
با کمان ابرو اگر جنگ نیاغازی به
۵
با چنین یار که ما عقد محبت بستیم
گر همه مایه زیان میکند انبازی به
۶
بنده را بر خط فرمان خداوند امور
سر تسلیم نهادن ز سرافرازی به
۷
گر چو چنگم بزنی پیش تو سر برنکنم
این چنین یار وفادار که بنوازی به
۸
هیچ شک نیست به تیر اجل ای یار عزیز
که من از پای درآیم چو تو اندازی به
۹
مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
مطرب از بلبل عاشق به خوش آوازی به
۱۰
گوش بر ناله مطرب کن و بلبل بگذار
که نگوید سخن از سعدی شیرازی به
تصاویر و صوت


نظرات
شوشتری