سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۶۰۴

۱

زنده بی دوست خفته در وطنی

مثل مرده‌ایست در کفنی

۲

عیش را بی تو عیش نتوان گفت

چه بود بی وجود روح تنی

۳

تا صبا می‌رود به بستان‌ها

چون تو سروی نیافت در چمنی

۴

و آفتابی خلاف امکان است

که برآید ز جیب پیرهنی

۵

وآن شکن برشکن قبائل زلف

که بلاییست زیر هر شکنی

۶

بر سر کوی عشق بازاریست

که نیارد هزار جان ثمنی

۷

جای آن است اگر ببخشایی

که نبینی فقیرتر ز منی

۸

هفت کشور نمی‌کنند امروز

بی مقالات سعدی انجمنی

۹

از دو بیرون نه یا دلت سنگیست

یا به گوشت نمی‌رسد سخنی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 950
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 681

نظرات

user_image
...
۱۳۹۵/۰۳/۱۰ - ۱۳:۲۸:۵۷
بر سر کوی عشق بازاریستکه نیارد هزار جان ثمنیجای آنست اگر ببخشاییکه نبینی فقیرتر ز منیبه‌ گیتی عاشقی بی‌غم نباشدخوشی و عاشقی باهم نباشدعراقیعلت عاشق ز علت‌ها جداستعشق اسطرلاب اسرار خداستمولویی بی‌خبر از سوخته و سوختنیعشق آمدنی بود نه آموختنینظامی
user_image
محسن
۱۳۹۹/۰۹/۰۸ - ۱۰:۵۳:۲۵
به نظر بیت:بر سر کوی عشق بازاریستکه نیارد هزار جان ثمنیباید اینگوونه باشد:بر سر کوی عشق بازاریستکه "نیارزد" هزار جان ثمنیاز لحاظ وزنی که مشکلی ایجاد نمیکند اما از لحاظ معنی بهتر است.