
سعدی
غزل شمارهٔ ۱۲
۱
آن به که چون منی نرسد در وصال دوست
تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست
۲
رشک آیدم ز مردمک دیده بارها
کاین شوخ دیده چند ببیند جمال دوست
۳
پروانه کیست تا متعلق شود به شمع
باری بسوزدش سبحات جلال دوست
۴
ای دوست روزهای تنعم به روزه باش
باشد که در فتد شب قدر وصال دوست
۵
دور از هوای نفس، که ممکن نمیشود
در تنگنای صحبت دشمن، مجال دوست
۶
گر دوست جان و سر طلبد ایستادهایم
یاران بدین قدر بکنند احتمال دوست
۷
خرم تنی که جان بدهد در وفای یار
اقبال در سری که شود پایمال دوست
۸
ما را شکایتی ز تو گر هست هم به توست
در پیش دشمنان نتوان گفت حال دوست
۹
بسیار سعدی از همه عالم بدوخت چشم
تا مینمایدش همه عالم خیال دوست
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
ترابی
ترابی
ابی