سعدی

سعدی

غزل شمارهٔ ۳۵

۱

هر که با یار آشنا شد گو ز خود بیگانه باش

تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش

۲

کی بود جای ملک در خانهٔ صورت پرست

رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش

۳

پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست

سجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش

۴

گر مرید صورتی در صومعه زنار بند

ور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش

۵

خانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگار

مرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش

۶

عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویش تن

ور نه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باش

۷

سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگی

چون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1181
کلیات سعدی مصور و مذهب نسخه‌برداری شده در ۹۳۴ هجری قمری شیراز » تصویر 698

نظرات

user_image
سونیا
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۳:۵۰:۵۲
یعنی اون کیه که اونقدر مهربونه که از بیت سوم این شعر تا آخر رو واسه من به طور روان معنی کنه؟؟؟؟؟؟لطفاااااا......... برام مهمه
user_image
سونیا
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۳:۵۳:۴۹
راستی در بیت ششم مصراع اول خویش تن دومی به صورت جدا نوشته میشه به ای صورت:(خویش تن), این تن به معنی تنیدن پیله هست.
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۴:۱۷:۱۷
سونیا جان خیلی ساده و خلاصه چنین استپاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیستسجده کایزد را بود گو سجده گه بتخانه باش,,, با نظر پاک میتوان به روی زیبا نگاه کرد،،،،سجده ای که برای خدا باشد حتی در بتخانه قبول استگر مرید صورتی در صومعه زنار بندور مرائی نیستی در میکده فرزانه باش،،،اگر مشتاق ظاهر هستی برو و در دیر کمربند مسیهان ببند،،،ولی اگر ریاکار نیستی حتی در میخانه میتوان حقیقت بین بودخانه آبادان درون باید نه بیرون پر نگارمرد عارف اندرون را گو برون دیوانه باش،،،درون خانه را باید آباد کرد نه ظاهر آنرا زیور داد،،،مرد عارف بر ظاهر توجه نمی کندعاشقی بر خویش تن چون پیله گرد خویشتنورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باشاگر عاشق خود هستی دور خود حصار بکش ،،،اگر عاشق خود نیستی چون پروانه جانباز باشسعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگیچون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باش،،،کبر و غرور ریاست و ثروت بی ارزش است،،،مثل گوهر زندگی کن و مثل گنج در ویرانه مانا باشی
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۰۴:۵۳:۱۶
مهناز گرامی، سپاس از روشنگری، واما " خانه آبادان " گونه ای سپاسگزاری بود به هنگام پدرود، " خانه آبادان، خوش بود با شما بودیم و... " ماشالا ، نوم خدا
user_image
مهناز ، س
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۱۱:۵۱:۴۴
آری گمنام گرامی ، حق با شماست خانه آبادان را به صور مختلف در موقعیت های گونه گون به کار می بردند ، گاهی در اعتراض ، و گاهی به طعن و لعن ، و زمانی به سپاسو اما : ماشالا ، نوم خدا ، ؟؟و چگونه است آن حکایت؟ مانا باشید
user_image
گمنام-۱
۱۳۹۵/۰۶/۲۵ - ۱۲:۲۷:۴۰
مهناز گرامیدر مقام تحسین و تشویق به کار می برندماشاالله و نوم خدا ، همان است که خواجه در حیرت از چشم سرشار از می ساقی می گوید ؛ به نام ایزدسبحان الله! شاد و تندرست بوید.
user_image
nabavar
۱۳۹۵/۰۶/۲۶ - ۰۲:۵۳:۰۴
مهناز خانم گرامی درودبا احترام به نوشتار گمنام عزیز ، تکیه کلامی از پدر بزرگم که در جوانی میراب و سرپرست ده بوده ، یادم آمد میگفت : خانه ی ارباب ، آباد باشه ، رعیت از گشنگی بمیرند . اعتراض و طعن و لعنی بود به ارباب ، که شما اشاره کردید شما هم مانا باشید
user_image
سونیا
۱۳۹۵/۰۷/۰۲ - ۱۷:۰۱:۲۹
مرسی مهناز عزیزم
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۲۶ - ۱۱:۳۱:۳۱
شکل درست و معنی بیت ششم:1-عاشقی بر خویشتن چون پیله گرد خویش تن2-ورنه بر خود عاشقی جانباز چون پروانه باشاگر خویشتن پرست هستی مانند کرم ابریشم گرد خویش پیله میتنی(میبافی)2-و اگر نه این است که عاشق خود هستی مانند پروانه(از پیله رهیده)شو و جانباز باش/خودپرستی و پیلگی بس است عاشق شو پروانه وار
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۲۶ - ۱۱:۴۸:۱۷
سعدیا قدری ندارد طمطراق خواجگیچون گهر در سنگ زی چون گنج در ویرانه باشخواجه در شعر سعدی و حافظ معمولا به شکل متلک بکار رفته است.
user_image
۷
۱۳۹۷/۰۱/۲۶ - ۱۵:۱۸:۰۹
برای نمونه خواجه در شعر سعدی:خانه از پای و بست ویران استخواجه در بند نقش ایوان استنصیحتگوی را از من بگو ای خواجه دم درکشچو سیل از سر گذشت آن را چه می‌ترسانی از بارانعیب سعدی مکن ای خواجه اگر آدمییکآدمی نیست که میلش به پریرویان نیستبه نصیحتگر دل شیفته می‌باید گفتبرو ای خواجه که این درد به درمان نرودعجب از عقل کسانی که مرا پند دهندبرو ای خواجه که عاشق نبود پندپذیرنه مجنونم که دل بردارم از دوستمده گر عاقلی ای خواجه پندمو حافظ:دی می‌شد و گفتم صنما عهد به جای آرگفتا غلطی خواجه در این عهد وفا نیستگـفتـم که خواجه کی به سر حجله می ‌رود؟گفت آن زمـان کـه مشتری و مَـه قِران کنـنـدناصحم گفت که جز غم چه هنر دارد عشقبرگو ای خواجه عاقل هنری بهتر از این
user_image
ابوتراب. عبودی
۱۴۰۲/۱۰/۰۹ - ۰۵:۴۹:۳۹
باسلام و عرض ادب و احترام، محضر استادان  عزیز و فرهیخته. سه بند از هفت بند تضمین غزل شماره،، ۳۵،، در قالب مخمس تقدیم به محضر منور شما استادان عزیز و ارجمند.   در طواف خوب رویان در جهان پروانه باش چون پریشان زلفِ مه رویان اسیر شانه باش در طریق ِ عشقبازیّ و جنــون مستانه باش  (هرکه با یار آشنا شد گو به خود دیوانه باش   تکیه بر هستی مکن در نیستی مردانه باش))   تیری از مژگان دلبر آمـد و  بر دل نشست تار و پودِ قلب محزونِ مرا از هم گسست دستِ مه رویان نگیرد دستِ هر جُهالِ مست ((کی بُـوَد جای ملک در خانه ی صورت پرست   رو چو صورت محو کردی با ملک همخانه باش))   گریه های شمع سوزان هیچ می دانی ز چیست؟ اشکِ شمع و سوزش پـــروانــه رمز عاشقی ست کار معشوقان ِ عالم  عاشقان را دلبــری ست (پاک چشمان را ز روی خوب دیدن منع نیست   سجده ایزد را بُـوَد  گو سجده گه بتخانه باش))   ط... با احترام، دیوان ابوتراب عبودی، چاپ دوم