سعدی

سعدی

شمارهٔ ۲۹

۱

خری از روستاییی بگریخت

جل بیفکند و پاردم بگسیخت

۲

در بیابان چو گور خر می‌تاخت

بانگ می‌کرد و جفته می‌انداخت

۳

که «به جان آمده ز محنت و بند

داغ و بیطار و بار و پشماگند

۴

شادمانا و خرما که منم

که ازین پس به کام خویشتنم»

۵

روستایی چو خر برفت از دست

گفت «ای نابکار، صبرم هست

۶

پس بخواهی به وقت جو گفتن

که خری بُد ز پایگه رفتن»

۷

به مزاحت نگفتم این گفتار

هزل بگذار و جد ازو بردار

۸

همچنین مرد جاهل سرمست

روز درماندگی بخاید دست

۹

ندهند آنچه قیمتش ندهی

نشود کاسه پر ز دیگ تهی

تصاویر و صوت

کلیات سعدی به تصحیح محمدعلی فروغی، چاپخانهٔ بروخیم، ۱۳۲۰، تهران » تصویر 1258

نظرات