
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۱۲۹
۱
تاب در ناف غزالان ختن افتاده است
زان گره کز زلف او در کار من افتاده است
۲
هر که دارد فکر یوسف، گرچه در کنعان بود
مست در آغوش بوی پیرهن افتاده است
۳
دست گستاخی ندارد خار شرم آلود من
گل مکرر مست در آغوش من افتاده است
۴
از نوای بلبلان امروز آتش می چکد
چشم گستاخ که بر روی چمن افتاده است؟
۵
آب می گردد به چشم حلقه بیرون در
زان فروغی کز رخش در انجمن افتاده است
۶
غیرت آن لعل میگون و عقیق آبدار
همچو اخگر در گریبان یمن افتاده است
۷
زیر تیغش جای باشد چون ز بند آزاد شد
چون قلم هر کس که او عاشق سخن افتاده است
۸
از نواهای غریب صائب آتش نفس
می توان دانست در فکر وطن افتاده است
تصاویر و صوت


نظرات