صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۱۷۲

۱

دل به سر رفته است تا آن نقش پا را دیده است

فرصتش بادا که محراب دعا را دیده است

۲

می پرد چشمش که خورشید از کجا پیدا شود

شبنم ما در فنای خود بقا را دیده است

۳

ای غزال چین چه پشت چشم نازک می کنی؟

چشم ما آن چشمهای سرمه سا را دیده است

۴

در پناه طره او گل ننازد چون به خویش؟

بر سر خود سایه بال هما را دیده است

۵

از دم سرد حریفان کی شود افسرده دل؟

شمع ما پشت سر چندین صبا را دیده است

۶

شعله جواله را طعن گرانجانی زند

هر که وقت رقص آن گلگون قبا را دیده است

۷

پشت دست از پنجه مرجان گذارد بر زمین

بحر تا تردستی مژگان ما را دیده است

۸

دام راه ما خشن پوشان نگردد موج صوف

چشم ما چین جبین بوریا را را دیده است

۹

صائب این دل کز حریم سینه ام بی جا نشد

رفته از جا تا اداهای بجا را دیده است

تصاویر و صوت

کلیات صائب تبریزی از روی نسخهٔ خطی که خود شاعر تصحیح نموده با مقدمه و شرح حال آقای امیری فیروزکوهی از انتشارات کتابفروشی خیام، مقدمه مورخ ۱۳۳۳ شمسی - گردآورنده: ج. آزمون - تصویر ۳۱۷
دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۱۳۳
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۶۱

نظرات

user_image
عبد
۱۴۰۱/۱۰/۰۵ - ۰۸:۵۹:۵۲
اصطلاحات  چشم نازک کردن ادا و اطوار بجا   باد دیده را چه ترس از اه سرد  در فنا بقا دیدن   : پارادوکسی زیبا