صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۱۸

۱

غوطه در گُل داده بود اندیشهٔ دنیا مرا

نالهٔ نی شد دلیلِ عالمِ بالا مرا

۲

گر‌چه چون حلاج مُهرِ خامشی بر لب زدم

زورِ مِی‌ برداشت آخر پنبه از مینا مرا

۳

از سیاهی خضر می‌آرد گلیمِ خود برون

نیست بر خاطر غبار از ظلمتِ سودا مرا

۴

بود از بس بر دل من دیدنِ مردم گران

شد سبک در دیده کوهِ قاف چون عنقا مرا

۵

مهرهٔ گهوارهٔ من بود از عقدِ سخن

منّتِ گویایی از کس نیست چون عیسیٰ مرا

۶

حسنِ عالمگیر را هرجا که جویی حاضرست

هر غباری محملِ لیلی است زین صحرا مرا

۷

با کمالِ قُرب، از پاسِ ادب خون می‌خورم

پنجهٔ خشکی است چون مرجان از این دریا مرا

۸

نیست مانع بحر را گرداب از جوش و خروش

مُهرِ خاموشی چه سازد با لبِ گویا مرا

۹

نیست چون آتش مرا اندیشه از زخمِ زبان

می‌شود بال و پرِ پرواز، خارِ پا مرا

۱۰

چون الف در بِسم گردد محو، باقی می‌شود

عمرِ کوته جاودان شد زان قدِ رعنا مرا

۱۱

در سرانجام اقامت نیستم چون غافلان

توشهٔ راهی است صائب چشم از دنیا مرا

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۲۳۶
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان؛ غزلیات: الف - ب - تصویر ۸۴
کلیات صائب تبریزی از روی نسخهٔ خطی که خود شاعر تصحیح نموده با مقدمه و شرح حال آقای امیری فیروزکوهی از انتشارات کتابفروشی خیام، مقدمه مورخ ۱۳۳۳ شمسی - گردآورنده: ج. آزمون - تصویر ۱۴۱

نظرات