صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۳۹۱

۱

وقت رندی خوش که کام از موسم گل برگرفت

دامن سجاده را داد از کف و ساغر گرفت

۲

رهن می کردم ردایی را که ننگ دوش بود

وقت مشرب خوش که این بارم ز گردن برگرفت

۳

می شود از همدگر روشن چراغ حسن و عشق

شمع گل از غنچه منقار بلبل در گرفت

۴

با خموشی منع آه گرم از دل چون کنم؟

چون توان با موم راه روزن مجمر گرفت؟

۵

دامن افشان از سر خاکم گذشتن سهل نیست

آتش این شکوه خواهد دامن محشر گرفت

۶

تشنگان حشر، فکر چشمه دیگر کنید

کز لب تبخاله ریزم برق در کوثر گرفت

۷

بیش ازین کاوش مکن با دل که چشم تشنه اشک

از برای گریه کردن آب از گوهر گرفت

۸

شیشه با سنگ و قدح یا محتسب یکرنگ شد

کی ندانم صحبت ما و تو خواهد در گرفت

۹

سهل باشد گل به جیب دوستداران ریختن

از ره دشمن به مژگان خار باید بر گر

۱۰

گر نمی خواهد که در پای تو ریزد رنگ عشق

سرو از قمری به کف چون مشت خاکستر گرفت؟

۱۱

صائب از مژگان او دعوای خون دل مکن

از شهیدان خونبهای رگ که از نشتر گرفت؟

۱۲

کلک صائب جوهر خود گر چنین خواهد نمود

در دل یاقوت خواهد برق غیرت در گرفت

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۲۳۵
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۵۱۰

نظرات

user_image
ســراج
۱۳۹۷/۱۱/۰۹ - ۱۱:۲۶:۳۹
شیشه با سنگ و قدح" با "محتسب یکرنگ شد...لطفاً تصحیح بفرمایید،درود و مهر