
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۴۰۲
۱
دوش مجلس از زبان شکوه ام در می گرفت
کاش این شمع پریشان را کسی سر می گرفت
۲
کوه تمکین و سبکساری کنون هم پله اند
رفت آن موسم که بحر عشق لنگر می گرفت
۳
دیده ابلیس اگر می داشت نور معرفت
خاک را از چهره چون خورشید در زر می گرفت
۴
آن که می زد از نصیحت آب بر آتش مر
کاش اول پرده از رخسار او برمی گرفت
۵
چشم خود را داده بود از آب حیوان خضر آب
تا غرور آیینه از دست سکندر می گرفت
۶
با ضعیفان سختگیریهای چرخ امروز نیست
دایم این بیدادگر نخجیر لاغر می گرفت
۷
شرم اگر بیرون در می بود و می در اندرون
صحبت ما و تو امشب رنگ دیگر می گرفت
۸
صائب از بزمی که من افسرده بیرون آمدم
پنبه مینا ز روی گرم می در می گرفت
تصاویر و صوت

نظرات
مهدی یار بیات