
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۵۹۶
۱
کعبه و بتکده سنگ ره اهل دل نیست
رشته راه طلب را گره منزل نیست
۲
گل فتاده است به چشم تو ز غفلت، ورنه
غنچه ای نیست درین باغ که صاحبدل نیست
۳
نقد آسایش دل در گره سوختن است
وای بر جای سپندی که درین محفل نیست
۴
بستن چشم مرا از دو جهان فارغ کرد
تخته نقش بود آینه چون در گل نیست
۵
دام را غفلت نخجیر رساند به مراد
دانه پوچ است اگر صید ز خود غافل نیست
۶
دیده شوق مرا مرگ جواهر داروست
پرده خواب میان من و او حایل نیست
۷
سینه ای نیست کز او بوی دلی بتوان یافت
غیر مشتی صدف پوچ درین ساحل نیست
۸
خبر ساقی مجلس ز که پرسم صائب؟
هیچ کس نیست درین بزم که لایعقل نیست
تصاویر و صوت


نظرات