
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۱۸
۱
جوش می خشتی اگر از خم صهبا برداشت
سقف این میکده را جوش من از جا برداشت
۲
دست اگر در کمر کوه کند می گسلد
زور شوقی که مرا سلسله از پا برداشت
۳
شوری از ناله مجنون به بیابان افتاد
که دل از سینه لیلی ره صحرا برداشت
۴
من نه آنم که تراوش کند از من سخنی
پرده از راز من آن آینه سیما برداشت
۵
پای من بر سر گنج است به هر جا که روم
تا که از خاک مرا آبله پا برداشت
۶
چه ز اندیشه تجرید به خود می لرزی؟
سوزنی بود درین راه، مسیحا برداشت
۷
شرم اندیشه گداز تو که روزافزون باد
از دل اهل هوس یاد تمنا برداشت
۸
طاقت دیدن همچشم که دارد صائب؟
دید از دور مرا بلبل و غوغا برداشت
تصاویر و صوت


نظرات