صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۶۸۱

۱

بهار عنبر شبها سفیده سحرست

خوشا کسی که ازین نوبهار بهره ورست

۲

چرا ز سنگ ملامت شکسته دل باشم؟

که همچو موج مرا از شکست بال و پرست

۳

به خود فروشدگان فارغند از آشوب

کمند وحدت گرداب، موجه خطرست

۴

نگاه دار گرت چون عقیق آبی هست

که خضر بادیه عشق، آتشین جگرست

۵

کدام شاخ گل امشب گذشت ازین بستان؟

که همچو سبزه خوابیده سرو پی سپرست

۶

چه سود نعمت بسیار تنگ روزی را؟

ز بحر، قطره آبی وظیفه گهرست

۷

همیشه می کشد از روی باغبان خجلت

چو سرو و بید درین باغ هر که بی ثمرست

۸

حضور هر دو جهان فرش آستان کسی است

که زرنگار سرایش ز روی همچو زرست

۹

اگر چه کوه غم عشق سخت سنگین است

نظر به طاقت فرهاد، سایه کمرست

۱۰

من و ملازمت غم، که دستگاه نشاط

ز چشم مردم این روزگار تنگترست

۱۱

درازتر بود از رشته رنج باریکش

درین بساط چو سوزن کسی که دیده ورست

۱۲

شود ز گوشه نشینی فزون رعونت نفس

سگ نشسته ز استاده سرفرازترست

۱۳

حضور خاطر اگر هست در شکیبایی است

دلی که صبر ندارد همیشه در سفرست

۱۴

خبر ز درد ندارند بیغمان صائب

وگرنه منت صندل بتر ز دردسرست

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۳۷۲
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۲۹

نظرات