
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۶۸۸
۱
چو شبنم آن که درین بوستان سحرخیزست
مدام ساغرش از صاف عیش لبریزست
۲
به خال گوشه ابروی او مبین گستاخ
که چون ستاره دنباله دار خونریزست
۳
فغان که نرگس بیمار خوبرویان را
شکستن دل ما چون شکست پرهیزست
۴
همیشه در دل فرهاد می کند جولان
چه شد که دامن شیرین به دست پرویزست
۵
زمان حسن قدیم ترا که می داند؟
که آسمان یکی از سبزه های نوخیزست
۶
ز آتش نفس گرم ما خطر دارد
چو خار، محتسب شهر اگر چه سر تیزست
۷
ز آسمان کهنسال دلخراش ترست
اگر چه سبزه رخسار یار، نوخیزست
۸
ز سنگ، چشمه خون می کند روان صائب
ز بس که درد دل من سرایت آمیزست
تصاویر و صوت

نظرات