صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۱۷۷۴

۱

ز اشک، دیده تاریک شمع نورانی است

دهان پسته پر از خون دل ز خندانی است

۲

به آب تیغ توان شست تا ز هستی دست

به آب خضر تسلی شدن گرانجانی است

۳

بود ز آب و زمین بی نیاز، حاصل ما

که تخم مردم آزاده، دامن افشانی است

۴

همان به دیدن روی تو می پرد چشمم

ز حسن، بهره آیینه گرچه حیرانی است

۵

ز پرده سوزی عصمت بود زلیخا خوار

عزیز گشتن یوسف ز پاکدامانی است

۶

ز چین ابروی دلدار نیستم نومید

که نوبهار در آغاز، غنچه پیشانی است

۷

مرا چگونه جلای وطن کند دلگیر؟

که در صدف، گهرم بی صدف ز غلطانی است

۸

اگرچه دورم ازان آستان، نیم دلگیر

که از خیال تو دل در بهشت روحانی است

۹

مرا به صحبت همجنس رهنما گردید!

که مومیایی این دلشکسته، انسانی است

۱۰

اگرچه نیست مرا بهره ای ز جمعیت

به این خوشم که دل ایمن از پریشانی است

۱۱

ز انتظار به چشمم سیه شده است جهان

علاج دیده من سرمه سلیمانی است

۱۲

لباس عافیتی هست اگر درین عالم

که دست خار ازان کوته است، عریانی

۱۳

مرا ز هوش لب نوخطان برد صائب

سیاه مستی من زین شراب ریحانی است

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی  - به کوشش محمد قهرمان، ج ۲ (غزلیات: ت ـ خ) - صائب تبریزی - تصویر ۴۱۶
دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور ج ۱ - صائب تبریزی - تصویر ۳۴۷

نظرات