
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۷۸۶
۱
ز اضطراب دل آن زلف تابدار شکست
ز خامکاری این میوه شاخسار شکست
۲
ادب گزین که چو منصور هر که شوخی کرد
ادیب عشق سرش را به چوب دار شکست
۳
چو غنچه هر که به لخت جگر قناعت کرد
کلاه گوشه تواند به روزگار شکست
۴
نفس ز سینه من زخمدار می آید
که اشک در جگرم تیغ آبدار شکست
۵
سپند آتشم از جوش خون گل، که مباد
فتد به بیضه بلبل درین بهار، شکست
۶
به اشک تاک بشویید زخمهای مرا
که شیشه بر سر من خشکی خمار شکست
۷
چنان ز شوکت حسن تو انجمن شد تنگ
که شمع را مژه در چشم اشکبار شکست
۸
دلم شکست ز گرد ملال، طالع بین
که آبگینه ز سنگینی غبار شکست
۹
که دیده است ظفر از شکستگان باشد؟
خزان چهره من رنگ نوبهار شکست
۱۰
ز اضطراب دل ایمن چسان شوم صائب؟
که شیشه در بغل من هزار بار شکست
تصاویر و صوت

نظرات