
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۱۹۲۹
۱
نقش حصیر نیست که بر پیکر من است
شهباز اوج فقرم و این شهپر من است
۲
این باده رسیده که در ساغر من است
حور من و بهشت من و کوثر من است
۳
تا سر بر آستانه همت گذاشتم
خشتی است آفتاب که زیر سر من است
۴
صبح قیامتی که جهان در حساب ازوست
یک آه سرد از دل غم پرور من است
۵
خون می خورد ز تنگی میدان روزگار
این آب بیقرار که در گوهر من است
۶
در وادیی که سیل برد کوه را ز جای
پای به خواب رفته من لنگر من است
۷
در بند روزگار نباشد جنون من
زنجیر من چو تیغ همان جوهر من است
۸
چون شمع استخوان مرا آب می کند
این آتشی که در ته خاکستر من است
۹
از خارخار عشق به خون غوطه می زنم
از برگ گل چو شبنم اگر بستر من است
۱۰
هر چند بسته ام به زمین سایه وار نقش
پرواز آفتاب به بال و پر من است
۱۱
داغی که هست زیر سیاهی گشاده روی
امروز در بساط فلک اختر من است
۱۲
از برگریز حادثه صائب مسلم است
این گلشنی که در ته بال و پر من است
تصاویر و صوت

نظرات