
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۳۵۱
۱
آنچه روی سخت من با سیلی استاد کرد
کی تواند بیستون با پنجه فرهاد کرد؟
۲
بنده مقبل به آزادی سزاوارست، لیک
بنده شایسته را چون می توان آزاد کرد؟
۳
ناخن دخل حسودان با سخن هرگز نکرد
آنچه در زلف تو با دل شانه شمشاد کرد
۴
درد بر من ناگوار از پرسش احباب شد
تلخ بر من عید را رسم مبارکباد کرد
۵
تار و پود عالم امکان به هم پیوسته است
عالمی را شاد کرد آن کس که یک دل شاد کرد
۶
شست دستش را به آب زندگی معمار صنع
خضر دیوار یتیمی را اگر آباد کرد
۷
گرچه در آب و گل من عشق آبادی نهشت
می توان زین مشت گل بتخانه ها آباد کرد
۸
این غزل را پیش ازین هر چند انشا کرده بود
صائب از روح فغانی دیگر استمداد کرد
تصاویر و صوت


نظرات