
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۰۳
۱
مگو عاقل کجا در محنت ایام می افتد
که مرغ زیرک اینجا بیشتر در دام می افتد
۲
به ناسازی سری در حلقه سوداییان دارم
که در مغز آتشم از روغن بادام می افتد
۳
به حرف تلخ خود را در نظرها می کند شیرین
بلای جان بود شوخی که خوش دشنام می افتد
۴
چنان دلبستگی دارم به اسباب گرفتاری
که می سوزم اگر خاری به چشم دام می افتد
۵
مزن فال هم آغوشی به آتش طلعتان صائب
که در پروانه آتش ز آرزوی خام می افتد
تصاویر و صوت

نظرات