
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۸۳۴
۱
ز آهم بیستون سرچشمهٔ سیماب میگردد
دل آهن زبرق تیشه من آب میگردد
۲
درین دریا نه تنها قطره سر از پا نمیداند
زبان موج میپیچد، سرگرداب میگردد
۳
به داد حق قناعت کن که با اکسیر خرسندی
به خاکستر اگر پهلو نهی سنجاب میگردد
۴
کمر بسته است نه گردون به خون آبروی من
به آب روی من پنداری این دولاب میگردد
۵
عقیق بینیازی نیست در گنجینهٔ شاهان
سکندر گرد عالم بهر یک دم آب میگردد
۶
اگر داری تلاش وصل دست از جان بشو صائب
که شبنم را دل از قرب گلستان آب میگردد
تصاویر و صوت

نظرات