
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۰۷
۱
مجو آسایش از دل تا مرادی در نظر دارد
که نخل ایمن نباشد از تزلزل تا ثمر دارد
۲
ز ابراهیم ادهم پرس قدر ملک درویشی
که طوفان دیده از آسایش ساحل خبر دارد
۳
نگردد سد راه عاشقان دنیا و اسبابش
که پیش صف رساند خویش را هر کس جگر دارد
۴
ندارد دیده کوتاه بینان ناخن کاوش
وگرنه در گره هر قطره دریای گهر دارد
۵
مهیای فنا را از علایق نیست پروایی
نیندیشد زخار آن کس که دامن بر کمر دارد
۶
ندیدم روز خوش تا رفت دامان دل از دستم
که در غربت بود هر کس عزیزی در سفر دارد
۷
نگیرد هشت جنت جای جانان را، که خون گرید
اگر یعقوب غیر از ماه کنعان ده پسر دارد
۸
زفکر عاقبت یک دم دلش فارغ نمی گردد
کجا در خاطر صائب غم دنیا گذر دارد؟
تصاویر و صوت


نظرات