صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۲۹۲۷

۱

مرا فکر غریب آواره دایم از وطن دارد

که از نازک خیالان اینقدر درد سخن دارد؟

۲

اگر نه روی گرم کارفرما در نظر باشد

که در شبها چراغی پیش دست کوهکن دارد؟

۳

سفر کن تا چو یوسف شمع امیدت شود روشن

که گردد کور هر کس رو به دیوار وطن دارد

۴

کف خاکستری شد خضر از داغ پشیمانی

چه آب خوشگوار است این که آن چاه ذقن دارد

۵

کدامین غنچه لب در صحن این گلزار می خندد؟

که از شرمندگی گل رو به دیوار چمن دارد

۶

تو ظاهر بین کف از بحر و صدف می بینی از گوهر

وگرنه هر حبابی یوسفی در پیرهن دارد

۷

سخن رنگ حقیقت بر گرفت از پرتو صائب

سهیل تازه رو کی اینقدر حق بر یمن دارد؟

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۲۹۶

نظرات