
صائب تبریزی
غزل شمارهٔ ۲۹۵۷
۱
نظر عاشق به خط زان روی انور برنمی دارد
به دود تلخ از آتش دل سمندر برنمی دارد
۲
بشو از صبر و طاقت دست اگر از عشقبازانی
که بحر بیکران عشق لنگر برنمی دارد
۳
چه گل چیند زگلریزان انجم کوته اندیشی
که پهلو از گرانخوابی زبستر برنمی دارد
۴
سفر کن از وطن گر آرزوی پختگی داری
که جوش بحر خامی را زعنبر برنمی دارد
۵
نهند از تنگدستی خاکیان سر بر خط فرمان
سبو چون شد تهی از پای خم سر برنمی دارد
۶
نگردد جمع با رنگین لباسی زیرپا دیدن
که طاوس خودآرا چشم از پر برنمی دارد
۷
دل خود را به صد امید کردم چاک، ازین غافل
که بار شانه آن زلف معنبر برنمی دارد
۸
مرا در پیچ و تاب رشک دارد طوطیی صائب
که از شیرین کلامی ناز شکر برنمی دارد
تصاویر و صوت


نظرات