صائب تبریزی

صائب تبریزی

غزل شمارهٔ ۳۰۱۶

۱

سرشک گرم با مژگان و چشم تر نمی‌سازد

شراب تند ما با شیشه و ساغر نمی‌سازد

۲

نمی‌دانم به خونریز که شد آلوده مژگانش

که شوق زخم، خون را در جگر نشتر نمی‌سازد

۳

به روی مهر، صبح از ساده‌لوحی پرده می‌پوشد

نمی‌داند که حسن شوخ با چادر نمی‌سازد

۴

نگردد سایه بال هما دام فریب ما

سر خورشید عالم‌سوز با افسر نمی‌سازد

۵

درین دریا کسی از صدق دستی برنمی‌دارد

که دل را چون صدف گنجینه گوهر نمی‌سازد

۶

ندارد خنده‌ای در چاشنی حسن گلو سوزش

که شهد زندگی را تلخ بر شکر نمی‌سازد

۷

وصال شعله جانسوز در مدنظر دارد

عبث پهلوی خود را بوریا لاغر نمی‌سازد

۸

چنان افتادم از طاق دل هم‌صحبتان صائب

که وقت رفتنم آیینه چشمی تر نمی‌سازد

تصاویر و صوت

دیوان صائب تبریزی (مطابق نسخه دو جلدی ۱۰۷۲ ه. ق، به خاط صائب از مجموعه شخصی) به اهتمام جهانگیر منصور  ج ۲ - صائب تبریزی - تصویر ۲۷۱
دیوان صائب تبریزی - به کوشش محمد قهرمان،، غزلیات (د)، جلد سوم - محمدعلی صائب تبریزی - تصویر ۳۳۷

نظرات